زن با حالتی عجیب روی زمین زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.ناجیان تلاش می کردند جنازه او را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند.چندثانیه بعد... سرپرست گروه نجات،دیوانه وار فریاد زد:بیایید!بیایید اینجا!یک بچه این جاست...
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت،نوزاد سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیقی بود.او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای،وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از او،قربانی شده است.مردم وقتی بچه را بغل کردند،یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه آن این پیام دیده می شد:«عزیزم،اگر زنده ماندی،هیچ وقت فراموش نکن که مادرت با تمام وجودش دوستت داشت...»
مادر،بهشت من همه آغوش گرم توست.